روزی روزگاری، در سرزمینی که خورشید با گرمایش زمین را میبوسید با آن تابستان بیپایانش، جنگلی قدیمی وجود داشت. تنها یک جنگل نبود، بلکه جایی بود که معتقد بودند، درختان، راز هستی را در خود نگه داشتهاند. آنها به عنوان درختان زمزمهگر شناخته شده بودند، و کسانی که آن نجواها را میشنیدند برای دیگران هم…
تقریبن هر هفته شنبه و چهارشنبه خودم را موظف کردهام که مطلبی را در سایت بگذارم. امروز هم چهارشنبه است و باید مطلبی را در سایت منتشر کنم. فکر کردم چه بنویسم تا بتوانم آنرا منتشر کنم. چیزی به ذهنم نیامد. با خودم گفتم وورد را باز میکنم و شروع میکنم به تایپ، شاید در…
باد پاییزی شروع به وزیدن کرد. روی بالکن ایستاد. با حوله محکم سرش را پیچید. هوا کم کم داشت سرد میشد. نمیتوانست موهای خیسش را به دست باد پاییزی بدهد. اما باد به جای موهای او افکارش را در دست گرفت و او را به گذشته برد. مادر پیشبند را دور گردنش بست. یک نوبت…
من فهمیدهام که در تنهایی هم میتوان شاد زیست.
من فهمیدهام که با یک گل هم بهار میشود.
من فهمیدهام که عشق فقط مخصوص آدمها نیست.
من فهمیدهام که هنوز مهربانی در دلها پایان نیافته است.
من فهمیدهام که میتوان مهر ورزید بدون توقع.
من فهمیدهام که با وجود دلتنگی هم میشود شاد بود.
من فهمیدهام که همه مخلوقات به نوعی…
جیمز کلییر در کتاب ذهنیت برنده به ما میگوید که چگونه مشکلات بزرگمان را از سر راه برداریم. برای این کار او به ما پیشنهاد میدهد که تمرکز خود را باید محدود کنیم منظور این است که نمیتوانیم به یکباره روی همهی مشکل تمرکز کنیم و آنرا از بین ببریم بلکه باید آن مشکل را…
گاهی دقایقی را با خود خلوت کنیم. جایی به دور از همهمه و دنیای بیرون و بدو بدوهای زندگی بنشینیم و به آنچه داریم فکر کنیم. ما اکنون چه منابعی در دسترس خود داریم؟
منابع ما میتوانند شامل: زمان، روابط، ذوق و استعداد باشند.
چگونه میتوانیم از این منابع بهتر استفاده کنیم؟ پس با این اندیشه میتوانیم…
دفترم را از روی میز برداشتم. آنرا باز کردم چیزی نمانده تا صفحاتش پر شود. چهارسال پیش آنرا از لوازمالتحریر محلمهمان خریدم. وقتی در کلاس آنلاین نویسندگی خلاق استاد کلانتری www.madresenevisandegi.com شرکت کردم، نکتههایی که استاد در کلاس عنوان میکرد را در دفترم مینوشتم. بعد از تمام شدن کلاس، لایوهایی را که استاد در اینستاگرام…
A disastrous accident When Tonya was driving her daughter to school, she was a witness to a shocking car crash. The accident was pretty serious, so she got out of her car in order to see if she could help. There were two cars involved in the accident. One of the cars, an SUV, quickly…
گزیدهای از پادکست آرش نراقی در رابطه با استعداد تنبلی آقای نراقی معتقد است که انسان باید گاهی تنبل باشد. اما مقصود او از تنبلی به معنای لغوی آن نیست. منظور او آدمی نیست که کاری انجام نمیدهد یا درختی که خشکیده باشد و بار نمیدهد. منظور او این است که انسان در بازی زندگی…
The make-up guy Dave is a make-up artist who regularly holds makeup artistry classes at the local community college. Usually, the majority of his students are middle-aged housewives who want to fine-tune their makeup skills. But this one time, he held a class that was attended by man as well. The new student was…